آن روز صبح یک دسته صورتحساب تازه رسیده بود . نامه شرکت بیمه ، از لغو شدن قرارداد هایشان خبر می داد.
زن آه کشید و با نگرانی از جا برخاست تا شوهرش را در جریان بگذارد. آشپزخانه بوی گاز می داد.
روی میز کار شوهرش نامه ای پیدار کرد .
«...پول بیمه عمر من برای زندگی تو و بچه ها کافی خواهد بود...»
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: برچسبها:
داستان زیبا و کوتاه ,
داستانهای کوتاه ,